|
دیریست که در دیار غربت حبسم در آخر این ترانه ها می رقصم در ثانیه های بی کسی و هجرت من بی تو و خنده های تو میترسم انگار میان خاطرات دیروز مربوط به این دقایق بی ربطم در عشق فرو رفته و مدهوش توام من باز در این دفتر شعرم غرقم بیمارم و بیمار تو و افکارت من در قفس فاصله ها می لرزم شب در سدد نوش و خروش قلبت انگار میان عالمی بی وزنم با عشق تو و ناز نگاهت هنوز من اول این زندگی بی مرزم...!
چهار شنبه 16 فروردين 1391برچسب:عشق, انتظار,دوست داشتن,بی اعتنایی,منتظر,عاشق,, :: 15:49 :: نويسنده : ترنم
شايد کسي شبها براي اين که تورو ببينه به خدا التماس مي کنه.... شايد کسي به محض ديدن تو دستاش يخ مي کنه و تپش قلبش مرتب بيشتر ميشه وشاديهايش دو برابر ميشه.... شايد كسي براي هم كلامي با تو ومدتي ازعمركوتاهش را دركنارت باشد لحظه شماري مي كند ...
شايد كسي براي نشان دادن علاقه و دوستيش نسبت به تو به آب و آتش مي زند ...
مطمئن باش کسي هست که شبها به خاطره تو، تو دريايي از اشک ميخوابه ولي در حسرت ديدارتوست....
و روز و شبش تويي و همه جا تو را با خود ميبينه ...
وبزرگ ترين آرزوش براورده شدن كوچك ترين آرزو و خوشبختي وشادي توست ....
وچشماي عاشقش هردم و هرلحظه منتظر ديدن روي توست ... اما این تویی که بی اعتنا به اطرافت همین جور راحت و پیش میگیری و میری... کسی در حسرت دیدار توست, کسی تنها دلخوشیش تو هستی, تنها امید داره تا تورو به دست بیاره... همش مواظبه تا پاهات و روی خار نزاری, بجای سنگ فرش خیابون قلبشو زیر پات میزاره... می خواد ولی نمی تونه که تورو داشته باشه چرا که تو بی اعتنا به راحت ادامه میدی... در عین حال که اونو میبینی اما نمی بینیش اون می خاد تورو داشته باشه اما...اما...و اما...
یک شنبه 2 بهمن 1390برچسب:بچه غورباغه و کرم پروانه, داستان عاشقانه, عشق, انتظار, :: 9:11 :: نويسنده : ترنم
آنجا که درخت بید به آب می رسد، یک بچه قورباغه و یک کرم همدیگر را دیدند بچه قورباغه التماس کرد:« من را ببخش دست خودم نبود...من این پا ها را نمی خواهم... |